مشاوره تحصیلی : واقعیت در آرمانگرایی و ماده گرایی

مشاوره تحصیلی : واقعیت در آرمانگرایی و ماده گرایی

واقعیت در آرمانگرایی و ماده گرایی

در این روزگاران مردم بسیاری دیده می‌شوند که به مذهب، یا به ارزش‌هایی خاص، و یا حتی بخود، ایمان ندارند. بگمان اینان، از آنجا که فاقد هر نوع اعتقاد مذهبی هستند، هیچگونه اساس واقعی برای آنکه انسان به آرمان‌گرایی یا معنویت روی آورد وجود ندارد و نیروی ماده‌گرایی بر همه چیز سایه افکنده است. این دسته از مردمان می‌گویند: «عشق به سکس پیوند دارد و سکس نیز، بعد از همه حرف‌ها با غدد جنسی ارتباط پیدا می‌کند» و یا «وقتی کسی می‌پندارد به احسان و دستگیری پرداخته در واقع تنها احساس خودپرستی خویش را ارضا کرده است» حتی در میان کسانی که فرایض دینی را انجام می‌دهند، از آنجا که زیست شناسی، روانشناسی و جامعه‌شناسی عقاید ما را نسبت به انگیزه‌های آدمی دگرگون ساخته و در این زمینه‌ها انقلابی پدید آمده، کمتر افرادی هستند که بتوانند بپذیرند ایمان‌های کهن درباره ماهیت معنوی انسان بی‌هیچ شک و تردید درست است.

آدمی شیفته جنبه‌های طبیعی تمدن خود شده؛ ماشین‌ها، موشک‌ها و دریچه قلب مصنوعی‌ای که خلق کرده او را مست غرور کرده است. اما قسمتی مهم از ایمان خویش را نسبت به شان و مقام انسان نیز از دست داده است. برای آنکه مقصودم را روشن‌تر بیان دارم در اینجا مثال‌هایی ذکر می‌کنم. هیچیک از این مثال‌ها، به تنهایی، ممکن است امری را به اثبات نرساند و شاید میان آنها عدم تشابهی دیده شود. اما همگی آنها با هم وجه اشتراکی دارند و پیوندوار به علت خاصی مرتبط می‌گردند.

احتمالا این روند از اوایل قرن بیستم آغاز گردید اما پس از جنگ جهانی اول بود که موج سرخوردگی بسیاری از نویسندگان و هنرمندان و روشنفکران را در بر گرفت. بین سال‌های 1920 تا 1930 از ارزش و اعتیار تاریخ کاسته شد، نویسندگان بر جنبه‌های ابلهانه، مسخره‌آمیز و غیراخلاقی قهرمانان تاریخی تاکید می‌کردند داستان‌ها و نمایشنامه‌ها در آغاز از واقع‌گرایی پای فراتر نهاد و اینک در سالیان اخیر جنبه‌های خشن و حیوانی مردان و زنان مطرح می‌شود. گویی نویسندگان و نمایشنامه‌نویسان می‌خواهند بگویند: «اینست چهره واقعی انسان، تصاویر پاک و شرافتمندانه گذشته جملگی ساختگی و فریب‌آمیز بودند» در نمایشنامه‌ای یک زن و شوهر با لحنی اهانت‌آمیز یکدیگر را بخاطر خوصیات ناپسند، تحقیر می‌کنند و در داستانی یک نوجوان، به پدر و مادر خود ناسزا می‌گوید.

جوانان همیشه به جنبه‌های آرمان‌گرا و رمانتیک عشق با تمام وجود پاسخ گفته‌اند اما امروز درباره چنین مسائلی شکاکند. ازدواج برای بسیاری از مردم معنای پیشین خود را مبنی بر عشق و فداکاری دوجانبه در سراسر عمر از دست داده است. اکنون هر یک از دو سو می‌گوید: «اگر زندگی زناشویی سرانجامی نگرفت بسادگی می‌توانیم از هم طلاق بگیریم»

زمانی نقاشان انسان را به زیباترین شکلش نشان می‌دادند و حالا که نقاشی در راه تجرید و انتزاع پیش می‌رود چون چهره آدمی را بخواهند نشان دهند قیافه‌ای زشت و مسخ شده بدست می‌دهند.

موسیقی که مردمان جدی آهنگ‌هایش را می‌ساختند و به نواهایش گوش فرا می‌دادند از هماهنگی صداها به عدم توافق صداها بدل گشته است. مثل آنکه اکنون تنها آهنگ‌های پرجنجال و گاه گوش خراش دارای معنی و مفهومند.

    واقعیت در آرمانگرایی و ماده گرایی

هنر رقص مدرن از بیان و قار و زیبایی گریزان است و به نمایش و بیان آنچه که در گذشته ناهنجار و ناپسند می‌نمود می‌پردازد.

در هیچ یک از این زمینه‌ها درباره برتری هنر قضاوت نمی‌کنم و نیزن می‌گویم آنچه در گذشته بود بهتر و عالیتر بود. همه هنرها یا باید به بیش بروند یا محور گردند. تنها مرادم از ذکر این مثال‌ها خاطرنشان ساختن وجه مشترک بی‌ایمانی و نیز تحقیر کیفیاتی است که زمانی از جنبه‌های با ارزش آدمی قلمداد می‌شد.

مردم احترام خود را به کسانی که با آنها معاشرت دارند، و نیز به خودشان، بوسیله لباس یا رفتار تظاهر آمیز ابراز می‌دارند. از عصر ویکتوریا بدین سو مردم از جهت احترام‌های پاک و آمیخته با خلوص نیت به عقب بازگشته‌اند. در سال‌های اخیر بی‌توجهی و بی احترامی به دیگران و نیز انکار فضیلت فردی رواج بسیار یافته است.

بنظر می‌رسد که مردم از این رو احترام به خود را از دست داده‌اند که احساس ایمان در آنها رو به کاستی رفته است. انسان، زمانی خویش را مخلوق منحصر بفردی می‌دانست که خداوند او را تا حدی چون خود آفریده بود. قسمتی از احترام را که برای خدا قائل بود، برای خویشتن نیز به‌عنوان مخلوق خاص خدا قائل می‌شد. اما علم بسیاری از مردم را واداشته است که حس کنند تنها اندکی با میمون‌ها و موش‌های صحرایی تفاوت دارند و در واقع حیواناتی هستند که به طور مکانیکی به احساس‌ها، هورمون‌ها و خاطره‌ها پاسخ می‌گویند، اخلاق و منش خود را نه به یاری الهام بلکه مطابق شرایط طبیعی محل زیست، مانند ایجاد مسکن و پناهگاه، بوجود می‌آورند.مشاوره تحصیلی

سبب غیرمستقیم دیگر برای فقدان احترام فردی شاید توانایی‌های فوق انسانی ماشین‌های عصر ما باشد. گویی در برابر، خود آدمی دیگر هیچگونه عامل اثرپذیری نیست.

عامل دیگر در کشورهای پیشرفته عدم ترس آمیخته به احترام به نسل مسن‌تر و ارزش‌های مربوط به آن است در بسیاری از نقاط دنیا کودکان نه تنها احترامی عمیق برای والدین خود قائلند و به اعتقادات آنها وفادار می‌مانند بلکه والدین نیز به نوبه خویش به همین سان با پدربزرگان و مادربزرگان رفتار می‌کنند. اما در یک ممکلت پیشرفته عموما یک پدر به پسر می‌گوید: «پسرم، اگر تو بهتر از آنچه که من کردم عمل نکنی، دیگر بتو نخواهم اندیشید» اینگونه حرمت معکوس والدین نسبت به فرزندان ناشی از آن است که هر نسل در تلاش است تا از جهت مادی نسبت به نسل پیشین جلوتر افتد.

جوان امروزین در چنین جوامعی عقاید و ارمان‌های پدر و مادر خویش را کهنه و قدیمی می‌شمارد و چون در برابر فرزند خویش قرار گیرد با همین شیوه فکری روبرو می‌شود.

معیارهای تصنعی و ابلهانه آداب معاشرت موجب شده تا مقام انسانی تنزل یابد و در حقیقت واژه‌هایی چون «آداب‌دانی» و «آداب معاشرت» امروزه کمتر جدی گرفته می‌شود.

به حال مردم شکاک عیبجویی که به هر ایمان و آرمانی پشت کرده‌اند باید افسوس خورد، چرا که اینان با داشتن یک اعتقاد مذهبی یا فلسفی خاص بسادی می‌توانند زندگی آرام و پرلذتی داشته باشند و فرزندان کاملی ببار آورند. نباید فراموش کرد که یکی از عناصری که موجب تمیز بین انسان و حیوان می‌شود ایمان است. در واقع، بسیاری از کسانیکه معتقدند که انسان نمی‌تواند معرفتی نسبت به خدا و آخرت پیدا کند امروزه برای یافتن معنای عمیق‌تر وجود کورمال کورمال می‌کنند. دیده شده که هرگاه یک سخنران مذهبی به دانشگاهی رفته است سالن سخنرانی را دانشجویان و استادان برای شنیدن سخنان وی که طبعا در زمینه فلسفه و لزوم دین و آئین است پر می‌کنند.واقعیت در آرمانگرایی و ماده گرایی

دلیل مهمتر دیگر که باید از برای مردم بی‌ایمان متاسف بود آن است که شکاکیت ایشان بر مفاهیم نامتعادل نوع آدمی قرار دارد؛ مفاهیمی که به غرایز خشونت‌بار، ضعف روانی و اعمال اجتماعی بره‌وار تاکید می‌کند. با چنین شیوه فکری تشابه و رابطه انسان با جانوران پست‌تر- که بیگمان وجود دارد- مطرح است ولی نسبت به عناصر و عوامل دیگری که ما را از انواع دیگر حیوانات بسیار برتر می‌سازد تجاهل می‌شود.

بشر، قبل از هر چیر، از این روی مجود فوق‌العاده‌ایست که با طبعی برای ایجاد عالی‌ترین آرمان‌های معنوی در زمینه‌های شهامت، وفاداری، عشق، گذشت و انسان‌دوستی به دنیا می‌آید و این ایده‌ها او را در کامیابی‌های بزرگ یاری می‌دهند. دیگر آنکه بشر قادر است فرم‌های گوناگونی از هنر، بناها، باغ‌ها، نقاشی، ادبیات، موسیقی و رقص خلق کند و این هنرها وی را در اینکه سراسر زندگی با لذت معنوی روبرو شود یاری می‌کنند. در اصل پیدایش تمدن انسانی بخاطر همین دو عامل کلی بوده است.

منبع اصلی این پندارها و پیدایش‌ها ظرفیت خیال‌انگیز کودکان خاصه بین سه تا شش سالگی برای ستایش، الهام گرفتن و نمونه قرار دادن رفتار و کردار پدران و مادران خویش است. این عنصرگاه چنان قویست که کودکان، والدین خود را نه آنچنانکه واقعا هستند بلکه با جلال و شکوه بیشتر در خیالشان مجسم می‌کنند. آنان باور دارند که والدینشان زیباترین، عاقل‌ترین و قدرتمندترین انسان‌های جهانند و کسی را یارای همسانی با آنها نیست.

کودکان آرزو دارند که از هر نظر، در شغل، در خوی و رفتار و حتی در داشتن فرزند همچون پدر و مادر خویش باشند. از آنجا که آگاهند تا چه حد به والدین وابسته‌اند و تا چه میزان عشق آنها برایشان ارزشمند است، با الهام از آنان به دیگران عشق می‌ورزند. براساس همین احساس است که سرانجام عشق آنها نسبت به فرزندان خودشان پای می‌گیرد و نوع پرستی‌شان نسبت به عالم بشریت پدید می‌آید. روشن است کودکان نگون بختی که عشق و محبتی ندیده‌اند هرگز نمی‌توانند به دیگران عشق و علاقه‌ای ابراز دارند.

هرکس بعیان می‌بیند که دخترکان می‌خواهند نقش مادر را بازی کنند و پسرکان مایلند در بازی‌ها نقش پدر را بعهده گیرند. عروسک یا طفلی را به‌عنوان کودک خود انتخاب می‌کنند. دختران کوچک همیشه درباره بزرگ کردن بچه می‌‌اندیشند و سخن می‌گویند. گو اینکه پسران در سال‌های سه، چهار یا پنجسالگی با این شور و شوق از داشتن چنین معجره خلقت حرف نمی‌زنند اما میل بچه‌ داشتن در آنها نیز نیرومندست. شاید اگر آنها آرزویشان را بیان دارند و والدین بدان‌ها بگویند چنین امری محال است، ماهها از قبول واقعیت سرباز بزنند و اصرار ورزند که اگر بخواهند می‌توانند بچه‌دار شوند. – شاید این رشک و حسد جنس ذکور به خلاقیت جنس اناث بیان رسم شگفتی باشد که در بعضی از نقاط دنیا آن را «کواد» می‌نامند- یک پسر کوچک همچنانکه بزرگ می‌شود بتدریج با این واقعیت روبرو می‌گردد که نمی‌تواند طفلی بدنیا آورد و از همین روی میل شدید او به خلاقیت انحراف پیدا می‌کند و در زمینه‌های بناسازی، نقاشی، داستا‌ن‌نویسی و ابداع ماشین‌های گوناگون متجلی می‌شود.

پسر سه تا شش ساله پدر خود را به‌عنوان نمونه‌ای برای پیروی در همه جنبه‌های زندگی همچون بتنی تصور می‌کند. در تمام روز، هنگام بازی و در رفتار معمولی‌اش چنین وانمود می‌کند که به‌جاي پدر عمل می‌نماید. در همین زمان وابستگی عاشقانه شدیدی نسبت به مادر پیدا می‌کند و او را به‌عنوان فرد دلخواه از جنس مخالف می‌پرستد. به همین علت مادر در انتخاب پسر، زمانی که وی بزرگ می‌شود، برای دختری که با وی ازدواج کند نفوذی عمیق دارد. در این دوره حتی در میان فرزندانی که بدرستی و دقت پرورش یابند علاقه به ازدواج و کنجکاوی در امور جنسی بسیار معمول است.

عشق تملک‌وار پسر کوچک به مادرش موجب احساس رقابت روزافزون او با پدرش می‌شود اما این احساس در عمق ذهن او جای می‌گیرد و آشکارا بیان می‌شود. وی براساس منطق کودکانه از آن بیم دارد که پدرش او را رنجشی بدل گیرد و از این رو نسبت به پدر بیمی آمیخته به حرمت پیدا می‌کند. بظاهر پسر با پدر بخوبی کنار می‌آید اما ناآرامی او درباره رنجش تصوری پدر روزافزون می‌گردد تا اینکه سرانجام جلو احساس خویش را نگاه می‌دارد و عشق تملکی خود را برمادر انکار می‌نماید. در احساس او به مادرش، از عشق و شیفتگی تا گریز و بیزاری پس‌نشینی آشکاری مشهود است که در سال‌های پنج تا نه سالگی بشدت خود می‌رسد و موجب می‌گردد که همه افراد جنس مخالف را با دیده‌ای خشم آلوده بنگرد. اگر مادر بخواهد او را ببوسد می‌کوشد از دستش بگریزد، برداستان‌های عاشقانه‌ای که در سینما و تلویزیون می‌بیند خرده می‌گیرد و همه دختران را تحقیر و مسخره می‌کند. اما مهمتر از همه آنکه، نفرت موقتی پسران کوچک به عشق و سکس آنها را وا می‌دارد تا با آسایش خاطر و لذت به سوی علایق غیرشخصی مثل خواندن، نوشتن، ریاضیات، علم و طبیعت روی آورند. بسخن دیگر، به همین علت است که کودکان از نظر حسی در حدود شش سالگی برای تحصیل در دبستان آماده می‌شوند. در همین زمان است که کنجکاوی فکری شکوفان می‌شود و کودک می‌کوشد تا به آرمانی خاص دست یابد.

احساس بیگانگی و جدایی پسر از پدر موجب می‌شود تا او به قهرمانهای تاریخ یا قهرمان‌های زنده متوجه گردد. به همین سان وی روی بسوی معلمان، کسان صاحب مقام و بالاتر از همه خداوند می‌آورد و خدا را به‌عنوان برترین منبع قدرت می‌شناسد. در این زمان او بخوبی آماده است تا زندگی مذهبی را پذیرا شود و در طول عمر خویش پیرو قانون و نظم و هواخواه حرمت به دیگران گردد.

تکامل روحی دختران نیز این چنین است. یک دختر در سال‌های سه تا شش سالگی مادرش را می‌ستاید و در سرتاسر روز در تلاش است تا از او تقلید کند. در عین حال به پدرش احساس مالکیت و عاشقانه دارد. اما در رقابت با مادرش بهمان اندازه که یک پسر نسبت به پدرش احساس ترس آمیخته به احترام می‌کند، او دارای این احساس نمی‌شود. از این رو دختر ناگزیر نمی‌گردد که شیفتگی طبیعی خود را بپدرش و یا عواطف مستقیم خود را به دیگر مردم در خود فروبنشاند. با اینهمه او نیز در این سال‌ها به خواندن و نوشتن و حساب و طبیعت و علم علاقمند می‌شود.

پیشرفت حسی نوع انسان تا پنج یا شش سالگی، به یک مفهوم، در اساس با حیوانات عالی دیگر چندان تفاوتی ندارد. مانند آنها ما نیز به پدر و مادر خود عشق می‌ورزیم و به آنها وابسته‌ایم و بوسیله تقلید از آنان بیشترین چیزها را که می‌دانیم، فرا می‌گیریم. آنچه ما را قویا از مخلوقات دیگر متمایز می‌سازد خصوصیاتی است که پس از پنج سالگی کسب می‌نماییم، خصوصیاتی چون نهی و تصعید مسائل جنسی، استعداد تفکر انتزاعی، علاقه به نظام‌ها و قانون‌ها، توانایی در ابداع و اختراع و خلاقیت، قدرت در کسب الهام از قهرمانان و پیشوایان معنوی و بر فراز همه، تلاش در سراسر تاریخ و سراسر سرزمین‌ها برای شناخت و ستایش یک خدا. تا حد بسیاری همه اینها زاینده دو نوع عشق خاصی است که به پدر و مادر خود احساس می‌کنیم.

بیشتر ویژگی‌های آدمی پس از سنین پنج یا شش سالگی، بسبب چشم پوشی از آرزوی مالکیت پدر یا مادر از بیم رقابت با دیگری در ما پدید می‌آید.

تغییرات غدد جنسی در دوران بلوغ پسر و دختر جوان را بار دیگر و بطوری ناگهانی از نیروی جنسی آگاه می‌سازد و این بار فشار و شدت ان بسیار بیش از گذشته است. با این وجود از آنجا که هنوز کنترل امیال جنسی در میان است، اینگونه امیال به راه‌های آرمانگرایانه تغییر جهت می‌دهند و نوجوانان قسمت اعظم انرژی خود را در زمینه‌های فرهنگی، مذهبی، انسان‌دوستی، مطالعه و علایق خلاق به مصرف می‌رسانند.

ستایش عاشقانه مادر توسط پسر و پدر بوسیله دختر که سال‌ها زیر سرپوش پنهان مانده بود اینک دیگرباره بیدار می‌شود و با راز و معنویت شگفت‌انگیزی در عشق به جوانان همسال از جنس مخالف ظاهر می‌گردد. بسیاری از نوجوانان در آغاز برای شناخت احساسات جنسی خویش، بویژه نسبت یکسانیکه آنها را صادقانه دوست می‌دارند و بدان‌ها احترام می‌گذارند، اکراه می‌ورزند اما با گذشت زمان این حس رو به کاهش می‌گذارد و آرزو می‌کنند که از محبوب خود مراقبت کنند، وی را خشنود سازند، او را بستایند و برایش کارهای کم مانند انجام دهند.

ایده‌آل در آوردن جنس مخالف منبع الهامات بیشتری خواهد بود و با کشش آدمی برای خلق و ایجاد آمیخته خواهد شد. منبع بسیاری از اشعار، داستان‌ها، نمایشنامه‌ها، آهنگ‌ها، نقاشی‌ها و پیکرتراشی‌ها همین امر است- دانته بزرگترین شعرهای زمان را با الهام از بیاتریس زنی که تنها او را دیده بود اما با وی طرح دوستی نریخته بود، سرود- آمیزه آرمان‌‌گرایی و معنویت با خلاقیت وقتی به صورتی دیگر تجلی کند ممکن است انگیزه‌ای در طرح بناها و پل‌ها و ماشین‌ها، و پیش برد علم و فنون بوجود آورد.

تغییرات غدد جنسی و رشد جسمی در دوران بلوغ همچنین باعث تجدید حس رقابت فرزند با مادر یا پدرش می‌شود و شدت بسیار می‌یابد. این پیدایش مجدد احساس خفته طغیانگری و گردنکشی نوجوان را ظاهر می‌سازد و زندگی خانوادگی را متزلزل می‌کند. اما وجود همین سرکشی در جوانان برای آنکه خانه پدری را ترک گویند و خود زندگی مستقلی را آغاز نمایند لازم بنظر می‌رسد. حس رقابت با والدین در ورای ذهن آدمی نیروی شگرفی برای دگرگون ساختن دنیا پدید می‌آورد. جوانان با قدرت سازنده‌ای از پایان بخشیدن به بی‌عدالتی‌ها، ایجاد اصلاحات، نیل به هدف‌های انسانی، و کشف حقیقت‌های نوین برای جایگزین ساختن مفاهیم قدیمی دم می‌زنند.مشاوره تحصیلی

در دوران بزرگسالی، تمایل یک مرد یا یک زن برای آنکه افرادی خاص را ایده‌آل خویش قرار دهد، بد انسان که در دوره کودکی والدینش کسان ایده‌آل او بودند، سبب می‌گردد تا هدف‌هایی عالی برای نیل بدان‌ها برگزیند و به کامیابی‌های بزرگی برسد. و آنگاه چون همسر، دوست، خویش و معاشر مهارت‌ها و توانایی‌های وی را تحسین کنند الهامی دیگر برای پیشرفتی بیشتر بوجود می‌آید.

به یک معنی تمام زیبایی‌ها و پیشرفت‌هایی که بشر در میان تمدن بدان‌ها دست یافته است و پیوندهایی که در رابطه خویش با همنوعانش استوار ساخته، جمگلی از تجدید تمایلاتی که در دوران کودکی نسبت به والدین خویش داشته،سرچشمه گرفته است. و خلاصه آنکه ما می‌توانیم در سال‌های بزرگی براساس آنچه در زمان کودکی برایمان وهم و خیال شمرده می‌شد واقعیتی عالی و اعجاب‌آور بسازیم. این نیرویی فوق‌العاده در نوع آدمی است که پدران و مادران می‌توانند آن را گسترش دهند.

ظرفیت و استعداد پیشرفت فکری، آرمان‌گرایی، خلاقیت، معنویت در وجود همه کودکان پنهان است. اما تنها در صورتی که والدین آنها نمونه‌هایی از معیارها و ارزش‌های عالی را عرضه دارند آرزوها و تمایلات کودکان با کوشش و تلاش برای بهتر کردن زندگی همراه خواهد شد. اگر والدین ولو انکه پیرو قواعد و قوانین باشند تنها در اندیشه رفع نیازهای جسمی خود باشند، فرزندان سه ساله آنها که پدر و مادر خود را کمال مطلوب می‌شناسند بتدریج فکر و دیدی کوتاه می‌یابند و بعد دارای کودکانی می‌شوند که از سطح فکری پدر و مادر خویش پای فراتر نمی‌گذارند. والدینی که هیچگونه ممنوعیتی برای امیال جنسی خود و فرزندانشان قائل نمی‌شوند، نه تنها در کودکان کوچکترین علاقه‌ای به یادگیری، به کنجکاوی و کشف، و به ساختن و پیشرفت پدید نمی‌آورند بلکه اغلب فرزندان معصوم را به بزهکاری می‌کشانند.

پرسشی که اینک مطرح می‌شود اینست که والدین چگونه می‌توانند اعتقادات مذهبی، معنوی و آرمان‌گرایانه را در کودک پدید آورند و استحکام بخشند؟ این یکی از قاطع‌ترین پرسش‌های عصر ماست.

البته آنچه بیش از هر چیز دیگر بر کودکان نفوذ و اثر می‌بخشد کردار و رفتار پدر و مادر نسبت به یکدیگر است. کافی نیست که میان والدین اثری از بحث‌های نزاع‌آمیز و دعوا و جدال نباشد. مهم آن است که اگر پدر و مادر در مورد معینی با هم عدم توافق دارند احترام همدیگر را حفظ نمایند و به زندگی زناشویی خویش افتخار کنند. (چه آسان است که به دنبال پیوند زناشویی، زن و شوهر عادت به پرخاشگری و بی‌احترامی و تمسخر یکدیگر کنند) پدر و مادر می‌توانند برای کودکان آشکار سازند که به ارزش‌های خاصی اعتقاد دارند که بر اساس آنها زندگی خویش را طی می‌کنند و از فرزندان نیز انتظار دارند که از همین ارزش‌ها که الزاما نباید چندان سخت و خشک باشد پیروی نمایند.

والدین باید به فرزندان بفهمانند که قهرمانان معینی را چه در تاریخ و چه آنها که حیات دارند تمجید و تحسین می‌کنند و توجه آنان بدینگونه قهرمان‌ها به خاطر نوعدوستی، شهامت، وفاداری، استقامت، و فهم و درایت آنان است. بسخن دیگر، در عصریکه بین بسیاری از مردم رایج شده که عیبجویی کنند و فضایل انسانی را انکار نمایند عاقلانه‌ است که این چنین ویژگی زهرآلود به کودکان آموخته نشود.

پدران و مادران می‌توانند پیوسته با خوی و رفتار خود نشان دهند که برای دیگران ارزش و حرمت قائلند و پشت به ایمان‌های آدمی نمی‌کنند. این شیوه نه تنها برای روحیه خود آنان سودمند است بلکه فرزندان را از اینکه با همه پیوندهای زندگی اجتماعی گسسته شوند نجات می‌دهد. حتی اگر به کودک بیاموزند اطاق خود را منظم نگهدارد و هر لباس را بموقع به تن کند، وی را به راه انضباط فکری نیز هدایت کرده‌اند.

والدین بنو به خود، با وضع و محیطی که ایجاد می‌کنند، باید متوقع باشند که از جانب فرزندان ادب و احترام می‌بینند. البته این روش رفتار را جز با احترام متقابل والدین نمی‌توان به کودکان آموخت. اما ادب والدین به فرزندان به معنای آن نیست که مطیع و فرمانبردار آنها باشند زیرا که تفاوت عمیقی بین آنان وجود دارد.

در بسیاری از خانواده‌ها هنگام صرف غذا، یا وقتی که افراد خانواده دور هم جمع هستند، گفتگو درباره خویشان و دوستان و همسایگان در می‌گیرد و اغلب نحوه رفتار ویژگی‌های افراد مورد سوال واقع می‌شود؛ این افراد ممکن است بیگانه، آشنا، کودک یا بزرگ باشند.

در این مواقع هنگامی که والدین به سخن می‌پردازند باید از اینکه مقام افراد مورد بحث را بیهوده خرد کنند یا از این و آن بی جهت خرده گیری نماینده بپرهیزند و نهال این اعتقاد را که پایدارترین لذت و رضایت از زندگی ناشی از خدمت به دیگران و آرمان‌های معنوی است در ذهن کودک بنشانند.

پیش از این گفتیم که بلند خوانی برای کودکان تا زمانیکه خود بتوانند به روانی مطالعه کنند عاملی قوی برای تحرکی اندیشه و تخیل آنان است. هرگاه داستان‌ها و متون ساده‌ای از برای کودک خوانده شود که حاوی نکات مذهبی و اخلاقی باشد موجب پیدایش ایمان در وی خواهد شد.مشاوره تحصیلی

زمانی که کودکان می‌آموزند تا برای خود به مطالعه بپردازند، و تنها یا با دوستان به سینما بروند و برنامه‌های گوناگون تلویزیون را تماشا کنند والدین باید در انتخاب آنان نظارت کنند و فرزندان را تشویق به خواندن کتاب‌ها و تماشای فیلم‌ها و برنامه‌هایی کنند که به جنبه‌های اخلاقی و معنوی احترام می‌گذارند. پدر و مادر باید کودک را از فیلم‌ها و داستان‌هایی که خشونت و شرارت را بازگو می‌کنند برحذر دارند.

نوجوانان نسبت به اظهارنظر دیگران شدیدا حساس هستند. بظاهر به اینکه اعضای گروه خود را راضی نگهدارند، اهمیت فراوان می‌دهند. اما در عین حال و بطور نهان هنوز به راهنمایی والدین و بزرگان پیرامون خود چشم دوخته‌اند. والدین باید در این دوران احساسات پسر و دختر جوان خویش را محترم بشمارند و از اینکه آنان تمایل پیدا می‌کنند تا کسی را از جنس مخالف به صورت فرد ایده‌آل خود در آورند، ناخشنود نشوند.

خواسته‌های عاشقانه که یکباره در دوران بلوغ شکوفان می‌گردد در آغاز بسبب شرم و خجلت بهمراه خیال‌اندیشی کورکورانه انقلابی درونی در نوجوانان بوجود می‌آورد. اغلب آنکه را شیفته‌اش می‌شوند بیش از آنچه واقعا ارزش داشته باشد در ذهن مجسم می‌کنند اما اندک اندک حرارت و تندی آنها آرامیش می‌پذیرد در این ایام والدین باید از اینکه فرزند خود را با نیشخند از تمایلات فکری و خیال‌پردازانه‌اش باز دارند جدا اجتناب ورزند. از سوی دیگر پدر و مادر نباید نوجوان را وادارند پیش از آمادگی ذهنی، هر موقعیتی که بدست می‌آورد با همسالان خود از جنس مخالف طرح عاشقانه بریزد.

گو اینکه دوران بلوغ معمولا سال‌های توسل به آرمان‌ها و پندارهای بسیار است، در همین زمان تلاش در رهایی از قیود آرزوهای پیشین نیز بچشم می‌خورد. نوجوان می‌کوشد که از وابستگی به والدین آزاد شود و هویت خود را باز یابد، به همین سبب در کشف خصوصیات و عقاید پدر و مادرش که بتواند درباره آنها به نقد و ایراد بپردازد کوشاست.

روشن است که هرگاه پدر و مادر در بیان عقاید خویش و انتظاراتی که از فرزندان، مادام که با آنها زندگی می‌کنند، دارند تردید بخود راه ندهند، کار تازه بالغان و نوجوانان در رهایی از انگارها و آرمان‌های گذشته و دستیابی به آرمان‌ها و پندارهای نوین ساده‌تر خواهد گردید.

در واقع نوجوان از صراحت کلام والدین رنجشی بدل راه نمی‌دهد و گذشته از آن ممکن است پس از بحران بلوغ، دیر یا زود، بهمان نظرات و آرمان‌های پدرو مادر باز گردد و آرزوهای دوران نوجوانی را بدست فراموشی بسپارد. از همین روی اگر به نیکی از معیارها و ارزش‌های والدین آگاه باشند دریافتن و پیمودن راه آینده زندگی خود موفق‌تر خواهند بود.

بازدید:429865

رتبه مقاله درگوگل:3.5-Stars

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *